سلام دوستان عزیز
من روز شنبه متوجه شدم که یکی از عموهایم اسمش احمد صحرایی هست به رحمت خدا رفت خیلی ناراحت شدم که روزپنجشنبه فوت کرده و روز جمعه خواهرم رفته تشییع جنازه از اینکه بمن خبرم نداد خیلی متاثر شدم و به زن عموم کبری خانم و دخترعموم حمیده خانم و پسرعموهام حمید و حامد و بهروز و سیروس تسلیت میگویم و مرا در غم خود شریک بدانید و حتما مراسم چهلم شرکت خواهم کرد برای شادی روح عموم احمد صحرایی فاتحه و صلوات بفرستید با تشکر از شما
****************
ازطرف دیگر خوشحال شدم که مسابقه وبلاگ برتر پنجم شدم و هم بعنوان زیباترین وبلاگ مرا انتحاب کرد و از ایشان خیلی تشکرمیکنم دستت درد نکنه برام سوپرایزرم کرده و کسانیکه به وبلاگ مرا رای دادند خیلی خیلی تشکرمیکنم و انشالا زحمتهایتان شما را جبران میکنم.
با ۵۳ رای پنجم - Ladansahraei.blogsky.com
با تشکر از شما
***********************
دوستان عزیز نمیخواهم ناراحتت کنم و آرشیو قبلی مادر سنگدل (1) را دیده بودی و حالا دوباره بدستم رسید مادر سنگدل(2)گذاشتم تو را خدا اگه ناراحتی قلبی دارید و یا مادر باردار هستید یا سن 18 به پایین هستید به این عکسها وحشتناک نگاه نکنید چون بسیار وحشتناکه خواهشی دارم بخاطر امام حسین (ع)این عکسها نگاه نکنید .
این عکس ببینید مادر سنگدل داره میخنده لعنت بر مادران سنگدل .
من از تمام مادران سنگدل و هم پدران سنگدل خیلی خیلی خیلی متنفرم .
|
درس زندگی
در آخرین روز ترم پایانی دانشگاه، استاد به زحمت جعبه سنگینی را داخل کلاس درس آورد. وقتی که کلاس رسمیت پیدا کرد، استاد یک لیوان بزرگ شیشه ای از جعبه بیرون آورد و روی میز گذاشت. سپس چند قلوه سنگ از درون جعبه برداشت و آنها را داخل لیوان انداخت. آنگاه از دانشجویان که با تعجب به او نگاه می کردند، پرسید: آیا لیوان پر شده است؟همه گفتند: بله، پر شده.استاد مقداری سنگ ریزه را از جعبه برداشت و آن ها را روی قلوه سنگ های داخل لیوان ریخت. بعد لیوان را کمی تکان داد تا ریگ ها به درون فضاهای خالی بین قلوه سنگ ها بلغزند. سپس از دانشجویان پرسید: آیا لیوان پر شده است؟ همگی پاسخ دادند: بله، پر شده!
استاد دوباره دست به جعبه برد و چند مشت شن را برداشت و داخل لیوان ریخت. ذرات شن به راحتی فضاهای کوچک بین قلوه سنگها و ریگ ها را پر کردند. استاد یک بار دیگر از دانشجویان پرسید: آیا لیوان پر شده است؟
دانشجویان همصدا جواب دادند: بله، پر شده!
استاد از داخل جعبه یک بطری آب را برداشت و آن را درون لیوان خالی کرد. آب تمام فضاهای کوچک بین ذرات شن را هم پر کرد. این بار قبل از اینکه استاد سوالی بکند دانشجویان با خنده فریاد زدند: بله، پر شده!
بعد از آن که خنده ها تمام شد، استاد گفت: این لیوان مانند شیشه عمر شماست و آن قلوه سنگها هم چیزهای مهم زندگی شما مثل سلامتی، خانواده، فرزندان و دوستانتان هستند. چیزهایی که اگر هر چیز دیگری را از دست دادید و فقط این ها برایتان باقی ماندند، هنوز هم زندگی شما پر است.
استاد نگاهی به دانشجویان انداخت و ادامه داد: ریگ ها هم چیزهای دیگری هستند که در زندگی مهمند، مثل شغل، ثروت، خانه. و ذرات شن هم چیزهای کوچک و بی اهمیت زندگی هستند. اگر شما ابتدا ذرات شن را داخل لیوان بریزید، دیگر جایی برای سنگ ها و ریگ ها باقی نمی ماند. این وضعیت در مورد زندگی شما هم صدق می کند.
در زندگی حواستان را به چیزهایی معطوف کنید که واقعاً اهمیت دارند، همسرتان را برای شام به رستوران ببـرید، با فرزندانتـان بازی کنید و به دوستان خود سر بزنید. برای نظافت خانه یا تعمیـر خرابی های کوچک همیشه وقت هست. ابتدا به قلوه سنگهای زندگیتان برسید، بقیه چیزها حکم ذرات شن را دارند.
****
الفبــــای زنــــدگی !
الف: اشتیاق برای رسیدن به نهایت آرزوها
ب: بخشش برای تجلی روح و صیقل جسم
پ: پویاپی برای پیوستن به خروش حیات
ت: تدبیر برای دیدن افق فرداها
ث: ثبات برای ایستادن در برابر باز دارنده ها
ج: جسارت برای ادامه زیستن
چ: چاره اندیشی برای گریز از گرداب اشتباه
ح: حق شناسی برای تزکیه نفس
خ: خودداری برای تمرین استقامت
د: دور اندیشی برای تحول تاریخ
ذ: ذکر گوپی برای اخلاص عمل
ر: رضایت مندی برای احساس شعف
ز: زیرکی برای مغتنم شمردن دم ها
ژ: ژرف بینی برای شکافتن عمق دردها
س: سخاوت برای گشایش کارها
ش: شایستگی برای لبریز شدن در اوج
ص: صداقت برای بقای دوستی
ض: ضمانت برای پایبندی به عهد
ط: طاقت برای تحمل شکست
ظ: ظرافت برای دیدن حقیقت پوشیده در صدف
ع: عطوفت برای غنچه نشکفته باورها
غ: غیرت برای بقای انسانیت
ف: فداکاری برای قلب های دردمند
ق: قدر شناسی برای گفتن ناگفته های دل
ک: کرامت برای نگاهی از سر عشق
گ: گذشت برای پالایش احساس
ل: لیاقت برای تحقق امیدها
م: محبت برای نگاه معصوم یک کودک
ن: نکته بینی برای دیدن نادیده ها
و: واقع گرایی برای دستیابی به کنه هستی
ه: هدفمندی برای تبلور خواسته ها
ی: یکرنگی برای گریز از تجربه دردهای مشترک
***
مراقب باش ...مراقب افکارت باش، چون افکارت، گفتارت را میسازد
مراقب گفتارت باش، چون گفتارت، اعمالت را میسازد
مراقب اعمالت باش، چون اعمالت، عادت هایت را میسازد
مراقب عادت هایت باش، چون عادت هایت، شخصیتت را میسازد
مراقب شخصیتت باش، چون شخصیتت، سرنوشتت را میسازد ***
لینا مدینا که 27 سپتامبر 1933 در منطقه آندز کشور پرو (آمریکای لاتین) به دنیا آمده بود 14 ماه ماه 1939 (در 5 سال و هشت ماهگی) در بیمارستان با عمل سزارین که توسط دکتر «لوزادا» صورت گرفت یک پسر 2 کیلو و هفتصد گرمی کاملا سالم و طبیعی به دنیا آورد که نامش را «جراردو» گذاردند. این نخستین زاییمان از این دست است که در تاریخ بشر ثبت شده است. خانواده لینا قبلا تصور می کردند که در شکم او یک تومور و یا «کیست» است که هر روز بزرگتر می شود و او را برای درمان این تومور به بیمارستان برده بودند که حاملگی تشخیص داده شد و در وقت معین، وضع حمل انجام شد.
لینا که در سال اول دبستان بود به تحصیل ادامه داد و در 39 سالگی ازدواج کرد و پسر دیگری به دنیا آورد.
جراردو نخستین فرزند او که 5 سال و 8 ماه از مادر کوچکتر بود در 40 سالگی بر اثر بیماری مغز استخوان که ارتباط با حامله شدن مادر او در خردسالگی نداشت درگذشت. انتشار این خبر و عکسهای مادر 5 سال و هشت ماهه در جراید آن زمان در سراسر جهان سبب شد که خانواده ها نسبت به روابط اطفال خردسال نیز احتیاط بیشتر کنند.