تو این دنیای نامردیه دختر نابینا بود که یک دوست پسر داشت. دختر دوست پسرشو خیلی دوست داشت. بهش می گفت : اگه من 2 تا چشم داشتم واسه همیشه باهات می موندم.
یک روز یه نفر پیدا شد که چشمهاشو داد به دختر.
دختر وقتی تونست دوست پسرشو ببینه ٬ دید که اونم نابیناست.به پسر گفت دیگه نمی خواهمت ٬ از پیش من برو!
پسر وقتی داشت می رفت لبخند تخی زد با اشک گفت :
مواظب چشمهای من باش.پایان.
با درود
به وبلاگم بیا و (سرگذشت واقعی یک عشق) را از اول بخوان.
بدرود