لادن صحرایی ناشنوای هنرمند

اخبار در مورد لادن صحرایی

لادن صحرایی ناشنوای هنرمند

اخبار در مورد لادن صحرایی

خبرها


۱-:Oبهترین نرم افزار پخش فیلم - وزیر نویس کردن فیلم ها KM PLAYERB-) 

۲-عسل می تواند جایگزین داروهای آنتی بیوتیک شود .....ادامه  

۳-نرم افزار قویترین ابزار ضد جاسوسی دنیا ... ادامه   

۴-اصول قورباغه ای (جالبه) 

5-دانلود16تصویرزیبای هنری از manuel lao 

6-پازل های مختلف بازی کنید و لذت ببرید  

۷-عکسهای جدید آیشویارای هندی 

8-سه ایرانی و سه آمریکایی  

۹-ارتبـــاط بیــن تـــولد، فصــل هــا و رنــگ ها 

 

۱۰-مجسمه های معروف خیلی جالبه

 

ادامه مطلب ...

هفته روز جهانی ناشنوایان مبارک باد

 

3 تا 9 مهر ماه گرامیداشت هفته جهانی ناشنوایان با شعار " تکریم حقوق ناشنوایان"

طراح گرافیک: هومن نادری

منبع: http://www.behzisty.ir/

 

ناشنوایان عزیز ، روزتان مبارک   

روز جهانی ناشنوایان بر کلیه ناشنوایان گرامی جهان٬ به ویژه به ایرانیان عزیز 

  مبارک باد موفقیت همگان را از خداوند متعال آرزو دارم

قربانت همه لادن

********************************************************

 

متاسفانه یا خوشبختانه که امروز 3/7/87 بی خبر مسابقه 101پخش شد !!!

**************************************************    

لطفا ادامه مطلب بخونید متشکرم. 

اصلا حالم خوب نیست بازهم خبر بدی به دستم رسید یکی از دوستان عزیزم اسمش مارال جون 18 سالشه مبتلا به سرطان شده و خواهشی دارم براش دعاکنید هرچه زودتر خوب بشه انشالا. 

********************************************

باخبر شدیم که 4تا عکس گلشیفته فراهانی عزیز در مجموع دروغها هالیوود به کارگردانی رایدلی اسکات و بازیگران:لئوناردودی کاپریو پخش شده چون 

 گلشیفته عزیز بهترین دوست منه و خیلی دوستش دارم به همین خاطر عکسهاش را گذاشتم و برایشان آرزوی موفقیتی میکنم. 

 







 

 

***************************** 

من شنیدم داریوش مهرجویی کارگردان سرشناس با فریال جواهریان از هم جدا شدند با وحیده محمدی فر یکی از نویسنده فیلم سنتوری ازدواج کرده و به گفته خودش مونا دختر دوسال‌ونیمه‌اش را که همزمان با فیلم سنتوری به دنیا آمده .این روزها داریوش مهرجویی و همسرش و دخترش مونا و گلشیفته فراهانی و شوهرش امین مهدوی  برای شرکت در جشنواره "یاری"این روزها در سوئد به سر می‌برد. 

************************* 

توجه:ازدواج باران کوثری عزیز شایعه است هنوز ازدواج نکرده.  

************************* 

 

دوستان عزیز پیشنهاد میکنم حتما این این فیلم جدید ببینید.  

  

تله تئاتر "خرده ی جنایت های زن و وشهری" به کارگردانی فرهاد آئیش و بازیگران نیکی کریمی و محمد رضا فروتن بازی کردند این فیلم چهارشنبه 10 مهر ماه شب ساعت 23:15 روی آنتن شبکه چهار سیما میرود.این فیلم تیر ماه 1387 تصویربرداری شده بود حتما نگاه کنید.  

******************** 

9 مهر ماه روز تولد دوست عزیزم و مهربانم خانم لیلا حاتمی بازیگر محبوب و دوست داشتنی را به همه طرفدارانش را تبریک میگویم و برای لیلا حاتمی عزیز و آقای علی مصفا و مانی کوچولو آرزوی موفیقتی و سلامتی میکنم.  

*********************** 

توجه توجه توجه: ادامه مطلب بخونید چون خیلی زحمت کشیدم.امیدوارم از مطالبها خیلی لذت ببرید همین الان کلیک کن ادامه مطلب......


19 مهر شب عاشقان ایرانی 

  شب میترا فرخنده باد

تبریک، تبریک ، تبریک ، تبریک. ۱۹ مهر رو به همه ی عاشقها تبریک میگم...
شاید میپرسید چرا؟! شاید خیلی ها ندونند که امشب شب ولنتاین ایرانیها در تاریخ ایران باستان (در زمان زرتشت)هست. درواقع نه به این نام ولنتاین ، با نام شب میترا یا میترائیسم . حالا فلسفه ی شب میترا چیه؟ میترا به معنای آئین عشق و مهر ورزیدن است و علامت اون هم یک دایره (دایره ی میتره) هست. به اعتقاد همه ی انسانها خورشید منبع گرما است، و به خاطر همین مردم ایران باستان این دایره را مظهر خورشید عشق میدونند که گرما و شور عشق از این دایره تراوش میکنه. جالبه که بدونید انگشتری رو که زوجهای جوان در دستهاشون می کنند در واقع همین دایره هست که به معنای عشق ابدی و جدانشدنی اونها نسبت به هم هست(درواقع فلسفه ی اصلی انگشتر همینه). میدونید چه جوری؟ اول به عکس خوب دقت کنید.

                        

شما در این حالت تمام انگشتانتون رو میتونید از هم جدا کنید به جز انگشت میانی کوچک که حلقه رو در این انگشت میکنند.

***************************** 

من خیلی دوست دارم عروسم اینطور باشه شما دوست دارین عروسیتون اینجا باشه؟ 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

******************************* 

شاید یک نامه، احساسات را زیباتر از ایمیل منتقل میکند 

australia-post-1

australia-post-2

australia-post-3 

**************** 

از قبر این شهید بوی خوش به مشام می رسد.

 این عکس مربوط به قبر شهید پلارک است. (POLARAK)

از قبر این شهید که در قطعه شهدای بهشت زهرا قرار دارد بوی عطر خاصی به مشام می رسد و مردم برای زیارت بر سر این قبر می آیند. روی سنگ قبر هم همواره رطوبت دارد.

البته یک نفر از اهل باطن که بر سر این قبر آمده بود می گفت که صاحب قبر گفته که این بو متعلق به شهیدی است که دوتا قبر آنطرف تر دفن شده است.

*****************************

 

*************** 

تست شخصیت سنجی ! 

(واقعی)بیا انجام بده 

برای شرکت در این تست روی لینک زیر کلیک کنید

 

http://www.iranmatch.org/personality/index.php 

********** 

بدون شرح 



1.jpg

********** 

عکس بدون گریم از فریده بازیگر سریال بزنگاه  

 

092508-1202-1.jpg

************ 

زن مرموز و توانایی دیدن آینده   

آن زن که بلندقامت هم بوده، دارای قدرت های مرموز و توانایی دیدن آینده بوده است. آثار به جا

مانده از شهر سوخته نشان می دهد که این شهر یک بار آتش گرفته و سه بار در زمان باستان

بازسازی شده است و سرانجام به طور کامل در ۲۰۰۰ پیش از میلاد از بین رفته است. علت

مرگ این زن مشخص نیست

بررسی های اخیر باستان شناسان درباره چشم مصنوعی یک زن مربوط به پنج هزار سال پیش، اطلاعات جدیدی را برملا کرده است.

به گزارش سرویس بین الملل «بازتاب» به نقل از «فاکس نیوز» این چشم مصنوعی به وسیله باستان شناسان ایرانی و ایتالیایی کشف شده، زمانی متعلق به یک زن فالگیر یا کاهن در سرزمین باستانی پارس ها بوده است. 
باستان شناسان گفته اند: این چشم کروی، باعث خیره شدن و چشم دوختن کسانی می شود که به او نگاه می کنند و این امر آنان را متقاعد کرده که آن زن که به نظر بلندقامت هم بوده، دارای قدرت های مرموز و توانایی دیدن آینده بوده است.
این چشم توسط منصور سجادی، مدیر تیم ایرانیان که ۹ سال است در بقایای شهر سوخته در مرز ایران و افغانستان در حال کاوش هستند، کشف شده است. 
باستان شناسان ایتالیایی دیروز گفتند: این به ظاهر عنبیه، همراه با یک آینه دستی آرایشی برنزی دفن شده که احتمالا وی برای دیدن ظاهر خود از آن استفاده می کرده است. 
آنان ادامه دادند: این چشم نیم کروی قطری بیش از یک اینچ داشت و از ماده ای سبک وزن که گمان می رود از نوعی قیر طبیعی مشتق شده باشد، ساخته شده است. سطح آن با دقت فراوان منقوش به اشکالی شامل یک دایره مرکزی به جای عنبیه و خطوط طلایی مانند اشعه های نور است. 
«لورنزو کوستان تینی»، رهبر گروه ایتالیایی ها می گوید: در سطح چشم هنوز هم آثاری از طلا که به نظر رویه نازکی به روی چشم بوده دیده می شود. در هر دو سوی این چشم، دو سوراخ وجود دارد که یک نخ و احتمالا طلایی چشم را در جای خود نگه داشته است. 
وی بیان کرد که قد این زن حدود ۲ متر بوده که سر و شانه هایش را بسیار بالاتر از زنان هم عصرش قرار می داده است. سن او بین ۲۵ تا ۳۰ سال است. او پیشانی بلند و پوست تیره ای داشته است که حدس زده می شود از نژاد عرب بوده است. 
فرهاد فروزانفر، باستان شناس ایرانی تأیید کرد: قامت بلند این زن و ساختار فیزیکی و ظاهری او، این احتمال را قوی می کند که وی اهل سرزمین های عربی بوده است. 
«کوستان تینی» به Corriera della sera گفت: نخست گمان می رفت که این چشم پس از مرگ وی و دفن، در چشم او قرار گرفته، اما آزمایش های میکروسکوپی نشان داد که پیش از مرگ نیز از این چشم استفاده می شده است. 
سجادی گفت: اسکلت وی متعلق به ۲۸۰۰ تا ۲۹۰۰ سال پیش از میلاد است؛ زمانی که شهر سوخته، شهری پررونق و ثروتمند و از مراکز تجاری شرق و غرب بوده است و احتمال دارد که این زن با کاروانی از عربستان به اینجا آمده باشد. 
آثار به جا مانده از شهر سوخته نشان می دهد که این شهر یک بار آتش گرفته و سه بار در زمان باستان بازسازی شده است و سرانجام به طور کامل در ۲۰۰۰ پیش از میلاد از بین رفته است. علت مرگ این زن مشخص نیست.
 کوستان تینی می گوید: استفاده از این چشم، هدف خاصی داشته و احتمالا برای تأیید قدرت های مرموز وی لازم بوده است.
باستان شناسان پیش از این، وسیله ای شبیه تخته نرد کشف کرده بودند که متشکل از شصت بخش فیروزه ای و عقیق و تخته ای مستطیلی از چوب آبنوس بود و احتمالا از هند وارد شده است 
********************* 
گوش چپ (گوش عشق )است 

گروهی از دانشمندان آمریکایی کشف کردند گوش چپ که اطلاعات خود را به نیمکره راست مغز ارسال می کند گوش "عشق" است و بنابراین عبارات احساسی را برای درک بهتر باید در این گوش نجوا کرد.

به گزارش مهر، مغز انسان به دو نیمکره راست و چپ تقسیم می شود. بخش چپ مغز منطق، توجه به جزئیات، زبان، علم و استراتژیها را نشان می دهد و طرف راست تصورات، اشراق و سیر و سلوک، دید همزمان، تخیلات و احساسات را حاکمیت می کند.

هر یک از این بخشهای مغز قسمت مخالف بدن را کنترل می کنند. بنابراین منطقی است که تصور شود یک جمله احساسی اگر مستقیما از طرف چپ بدن ارسال شود سریعتر به مراکز احساسی می رسند.

به طور طبیعی چشم راست با زکاوت بیشتری می تواند رنگها را درک کند این درحالی است که بهتر است مادران گونه چپ کودک را ببوسند و یا با دست چپ کودک را در آغوش بگیرند.

در حقیقت دانشمندان دانشگاه ساسکس انگلیس در تحقیقات خود نشان دادند که 85 درصد از زنان چپ دست یا راست دست کودک خود را با دست چپ در آغوش می گیرند. به این ترتیب واکنشهای فیزیکی و احساسی کودک مستقیما به طرف راست مغز مادر می رسند.

براساس گزارش تایمز، به تازگی گروهی از محققان دانشگاه "سم هاستون" آمریکا با آزمایش هزار و 120 نفر مشاهده کردند که گوش چپ در این افراد "گوش عشق" است. به طوری که 69 درصد از موارد خاطر نشان کردند تمام عبارات شیرین و عاطفی را هنگامی که از راه گوش چپ می شنوند بهتر درک می کنند و تنها 56 درصد از موارد اگر این عبارات را با گوش راست بشوند می توانند عمق آنها را درک کنند 

  *************************** 

 عکسی کمیاب از موتور سواری مادر و دختر محجبه تو خیابونهای شلوغ تهران  


 

**************** 

عکس آنجلینا جولی با مانتو شلوار و حجاب اسلامی در عراق 



عکس آنجلینا جولی با مانتو شلوار و حجاب اسلامی در عراق

 

***************** 

چت با قرآن 

گفتم: خسته‌ام  2.gif  
گفتی:
لاتقنطوا من رحمة الله     .:: از رحمت خدا نا امید نشید(زمر/53) ::.

گفتم: هیشکی نمی‌دونه تو دلم چی می‌گذره 17.gif
گفتی:
ان الله یحول بین المرء و قلبه
    
.:: خدا حائل هست بین انسان و قلبش! (انفال/24) ::.

گفتم: غیر از تو کسی رو ندارم 63.gif
گفتی: 
نحن اقرب الیه من حبل الورید
    
.:: ما از رگ گردن به انسان نزدیک‌تریم (ق/16) ::.

گفتم: ولی انگار اصلا منو فراموش کردی! 29.gif
گفتی:
فاذکرونی اذکرکم     .:: منو یاد کنید تا یاد شما باشم (بقره/152) ::.

گفتم: تا کی باید صبر کرد؟ 7.gif
گفتی:
و ما یدریک لعل الساعة تکون قریبا
     .::
تو چه می‌دونی! شاید موعدش نزدیک باشه (احزاب/63) ::.

گفتم: تو بزرگی و نزدیکت برای منِ کوچیک خیلی دوره! تا اون موقع چیکار کنم؟106.gif 
گفتی:
واتبع ما یوحی الیک واصبر حتی یحکم الله
     
.:: کارایی که بهت گفتم انجام بده و صبر کن تا خدا خودش حکم کنه (یونس/109) ::.

گفتم: خیلی خونسردی! تو خدایی و صبور! من بنده‌ات هستم و ظرف صبرم کوچیک... یه اشاره‌ کنی تمومه! 23.gif
گفتی:
عسی ان تحبوا شیئا و هو شر لکم     .:: شاید چیزی که تو دوست داری، به صلاحت نباشه (بقره/216) ::.

گفتم: انا عبدک الضعیف الذلیل...  اصلا چطور دلت میاد؟ 12.gif  
گفتی:
ان الله بالناس لرئوف رحیم
     
.:: خدا نسبت به همه‌ی مردم - نسبت به همه - مهربونه (بقره/143) ::.

گفتم: دلم گرفته46.gif  
گفتی:
بفضل الله و برحمته فبذلک فلیفرحوا
     
.:: (مردم به چی دلخوش کردن؟!) باید به فضل و رحمت خدا  شاد باشن (یونس/58) ::.

گفتم: اصلا بی‌خیال! توکلت علی الله 5.gif  
گفتی:
ان الله یحب المتوکلین
     
.:: خدا اونایی رو که توکل می‌کنن دوست داره (آل عمران/159) ::.

گفتم: خیلی چاکریم! 8.gif  
ولی این بار، انگار گفتی: حواست رو خوب جمع کن! یادت باشه که:

و من الناس من یعبد الله علی حرف فان اصابه خیر اطمأن به و ان اصابته فتنة انقلب علی وجهه خسر الدنیا و الآخره .:: بعضی از مردم خدا رو فقط به زبون عبادت می‌کنن. اگه خیری بهشون برسه، امن و آرامش پیدا می‌کنن و اگه بلایی سرشون بیاد تا امتحان شن، رو گردون میشن. خودشون تو دنیا و آخرت ضرر می‌کنن (حج/11) ::.

گفتم:...
دیگه چیزی برای گفتن نداشتم. 2.gif

******************* 

خودکشی تنها راه فرار زهرا 11 ساله راه از شوهر 35 ساله  


زهرای ۱۱ ساله با چراغ سبز قانون، به حجله مرگ فرستاده شد


آزاد تبریز- تعییر برای برابری، مریم حسین خواه : زهرا فقط ۱۱ سال داشت. ۱۱ سال و هزار آرزو. می خواست “درس بخواند، روزنامه نگار شود و از دخترهای بدبخت دفاع کند”. به هیچ کدام از آرزوهایش نرسید. پدرش می خواست به مردی ۳۵ ساله شوهرش دهد . دخترک تنها بود و بی پناه. مخالفت که کرد کتک خورد، بیشتر از همیشه، طاقتش که تمام شد خودش را کشت. با قرص برنج.
چند روز پیش از خودکشی زهرا مادرش خبردار شده بود که می خواهند دخترش را شوهر دهند، یکی از همسایه ها خبرش کرده بود تا شاید بشود جلوی فاجعه را گرفت.
“تلفن زدم به مغازه پدربزرگش، التماسش کردم که با لیلا این کار را نکنند، که زندگی اش را خراب نکنند. گفتم خودم می آیم و می برمش. خودم خرجش را می دهم. به حرفم گوش نکرد. گفت دختر باید برود خانه شوهر چند سال اینور و آنورش چه فرقی می کند.”
اینها را لیلا می گوید. زن ۳۵ ساله ای که هنوز باور نمی کند دخترک ۱۱ ساله اش خودش را کشته است. از شوهرش که جدا شد، مهریه و نفقه و جهاز و همه حق و حقوقش را بخشید و در عوض حضانت زهرا را گرفت. چند سال بعد وقتی برای ۸ میلیون تومان بدهی به زندان افتاد زهرا را به خانواده پدرش دادند و دخترک در تمام این چهار سال اجازه یک تماس تلفنی با مادرش را نداشت:”زندانی که شدم هشت ماهی زهرا با من بود. هم زهرا و هم دختر دیگرم که شش ماه داشت. پا به پای من زندان را تحمل می کرد و دم برنمی آورد. یک بار که پدرش آمد ملاقاتش نرفت. اینقدر جیغ کشید و گریه کرد که زندانبان ها رضایت دادند و نبردندش برای ملاقات..می ترسید از پدرش. نمی خواست ببیندش. یک روز پدر همسر دومم آمد ملاقات و گفت زهرا را بده ببرم بیرون اسمش را بنویسم مدرسه. بچه را که بهشان دادم، یک هفته بعد فهمیدم او را پیش پدرش برده اند. توی زندان کاری از من برنمی آمد. حتی نمی گذاشتند با دخترم حرف بزنم. سه سال تمام از زهرا بی خبر بودم.”
چند ماه پیش بود که لیلا از زندان مرخصی گرفت تا بدهی هایش را قسط بندی کند. همه امیدش این بود که برای مهرماه زهرا را پیش خودش بیاورد. رفت شهرستان و دو اتاق کوچک در یک زیر زمین اجاره کرد تا با خیاطی خرج خودش و پسر ۲ ساله اش که در زندان بدنیا آمده بود را بدهد.
پدر کودکش وقتی که او زندان بود غیابی طلاقش داده بود. بهانه اش این بود که زنش زندانی است و نگفته بود که بخاطر ضمانت بدهی های من زندانی شده. نگفته بود که من فرار کرده ام او بخاطر من دارد تاوان می دهد. راهی هم برای اثبات این ادعاها نبود. هیچ کس را نداشت و باید روی پاهای خودش می ایستاد و همه چیز را دوباره می ساخت. مثل آن روزهایی که زهرا داشت می مرد و او با فروش کلیه اش دخترک را مداوا کرد و یک چرخ خیاطی خرید و دوباره سرپا شد:”هپاتیت A داشت. دکتر گفته بود اگر درمان نشود هپاتیت B می گیرد. پدرش چند ماهی می شد رفته بود و هیچ خبری ازش نداشتیم. هیچ کس هم نبود که کمکی بکند. کلیه ام را فروختم یک میلیون. پانصد هزارتومانش را دادم خرج بیمارستان زهرا. با بقیه اش چرخ و وسائل خیاطی خریدم و دستم دخترم را گرفتم و رفتم تهران.”
همه آن روزها گذشت، لیلا دوباره زندگی اش را ساخت. دوباره ازدواج کرد. یک دختر دیگر بدنیا آورد، چکهای شوهرش که او پشتش را امضا کرده بود برگشت خورد و دوتایی به زندان رفتند. شوهرش فرار کرد ولیلا ماند با همه بدهی ها و بالاخره توانست از آن زندان لعنتی بیاید بیرون و حالا همه فکر و ذکرش زهرا بود. اگر طلاق نامه ازدواج دومش را نمی گرفت شاید هیچ وقت نمی توانست زهرا را بدست آورد. هم زهرا را و هم دو کودکش دیگرش را. می دانست که اگر طلاق نامه نداشته باشد حضانت بچه ها را از او می گیرند. به هردری زد و بعد چند ماه طلاق نامه اش را گرفت تا بتواند سراغ زهرا برود.
هنوز روبراه نشده بود که همسایه ها از اهواز زنگ زدند که دخترت در بیمارستان است. خودش را کشته…. شبانه راه افتاد و سه روز تمام بالای سر دخترش بود به جای تمام سه سالی که زهرا را ندیده بود. به جای تمام ماه ها و روزهایی که حسرت شنیدن صدایش را داشت. دخترک اما بهوش نیامد. معده اش از ۲۴ ساعت قبل خودکشی خالی بود و سم “قرص برنج” به جانش نشسته بود.
آخرین بار چند روز قبل از این اتفاق شوم بود که صدایش را شنیده بود. تلفن کرده بود و به جای همه حرفهایی که این سالها روی دلش مانده بود، التماس کرده بود که دیگر به پدربزرگ زنگ نزن:”بعد از تلفن تو من را اذیت می کنن. طاقتم تمام شده دیگر. بگذار هرکاری می خوان بکنن. شوهرم که دادن فرار می کنم و می آیم پیش تو.”
دردل هایش را بعدا نوشته بود. روی ورق پاره ای که بعد مرگ، در جیب لباسش پیدا کردند:
“امیدوارم این نامه بدست مامان لیلا برسه و گرنه خیلی حرفهام که دوست داشتم بهش بگم، نگفته می مونه. مامانی خیلی دوستت دارم. می دونم با این کارم خیلی ناراحت می شی و غصه می خوری. اما اگه تو هم جای من بودی این کار را می کردی. شاید اگه اینجا بودی با هم این کار را می کردیم و اون دنیا با هم زندگی می کردیم. اینجا همه اش از من ایراد می گیرن. کتکم می زنن. بهم فحش می دن. نمی ذارن راحت باشم. حالا هم که می خوان شوهرم بدن. مگه من چند سالمه که اینقدر منو اذیت می کنن؟ دیروز عمو علی منو زد. بابا هیچی نگفت. طرف من را هم نگرفت.
نمی ذارن با تو حرف بزنم. نمی ذارن پیشت بیام. خسته شدم. چقدر زور
می گن. چقدر کتک می زنن. آخه مگه من خرم؟
دلم می خواد درس بخونم و دکتر بشم، پاهاتو خوب کنم. ولی نه دلم می خواد مثل دوستت روزنامه نگار بشم و از دخترهای بدبخت مثل خودم، دفاع کنم. می دونم بعد از مردن من، تو آبروی اینها را می بری و پدرشونو درمیاری.غصه نخور من اونجا منتظرتم. فهمیدم برای من داداش آوردی، خوشحال شدم. ولی ناراحتم که ندیدمش. عسل دیگه باید مدرسه بره. مواظب اون باش. از اینکه تنها می شی ببخش. هیچ وقت تو و عسل و خوشبختی قبلمون را یادم نمی ره.
دوستت دارم مامان توپولی.

*************** 

آیا می دانید سنگدل کیست؟(عکسهایی تکان دهنده و شرم آور) 

تصاویر زیر معرکه گیر سنگدلی را در جنوب تهران نشان میدهد که مدعی است این پسر کمر بسته

ابوالفضل است  در حالیکه این پسر بچه خردسال به مبلغ ناچیزی از خانواده فقیرش اجاره شده است
لحظاتی بعد ماشین از روی دستان ضریف و شکننده کودک خردسال رد شد و همانطور که در انتهای

 عکسها مشاهده میکنید گریه و فریاد وی که ناشی از درد این عمل وحشیانه و فقر بود برخاست. مردمِ بیکار

 و خسته از یکنواختی درد آور زندگی ته جیب خود را دستی میزنند تا اگر پول خردی داشته باشند به این

کودک "کمر بسته ابوالفضل " صدقه ای بدهند

14wunwp.jpg

 




  
وااااای حالم بد شد الهی بمیرم برای این بچه
  ******************  
اولین دختری که دیپلم گرفت  

گفتگو با یکی از اولین دخترانی که در اصفهان دیپلم گرفت

فکر می کردم ۵۰ سال زود به دنیا آمده ام!!


به شناسنامه، «طلعت شاه ناصری» متولد سال ۱۲۹۸ است اما خودش حدس می زند سنش بیش از چیزی است که در شناسنامه نوشته اند. در سال ۱۳۱۵ هم دیپلم گرفته. یکی از اولین دختران اصفهانی است که دیپلم گرفته اند. می گوید همان موقع مدیر مدرسه شان تصدیق ششم ابتدایی داشته است.

آن ها چهار نفر بودند. سه دختر دیگر، یکی خانم «فخری سجادی» است، دیگری «خانم نظمی»، و سومی خانم «ملوک ربانی». می گوید از آن میان، فخری سجادی شهردار ناحیه ۵ اصفهان شد و ملوک ربانی مدیر مدرسه بهشت آیین؛ از مهم ترین مدرسه های دخترانه شهر اصفهان. خانم نظمی اما شوهر که کرد، به خانه نشست.
آن روزها اصفهان دو مدرسه دخترانه داشت: «بهشت آیین» و «بانوان». مدرسه طلعت، مدرسه بانوان بود؛ یک مدرسه عمومی. طلعت خانم یادش می آید: «اما با این که مدرسه اش عمومی بود، همه کس را راه نمی دادند. یعنی همه کس توان پرداخت شهریه را نداشت. یادم است شهریه ام سالی ۱۵ قران بود؛ پولی که آن موقع "خیلی" بود.»
به «کشف حجاب» سال ۱۳۱۴ که می رسد، انگار مطمئن نیست ذوقش را نشان بدهد یا تاسفش را. «شب "کشف حجاب" تا صبح خوابم نبرد. ذوق این را داشتم که صبح یک کلاه و کت مخمل می‌پوشم و کفش پاشنه دار. خر بودم؛ نمی‌دانستم کفش پاشنه دار برای مدرسه نیست!» همزمان یادش می آید آن چند همکلاسی را که بعد از کشف حجاب، دیگر نتوانستند درسشان را ادامه دهند و خانه نشین شدند؛ رفیق های نیمه راه.
درباره واکنش مردم آن روز به این که به عنوان یک دختر به مدرسه می رفت، می گوید: «خوش شان نمی آمد اما فحش هم نمی دادند!» انگیزه اش از درس خواندن، این بوده که برود سر کار. «بلافاصله بعد از گرفتن دیپلم، رفتم استخدام شدم. رشوه دادم؛ دو برابر حقوقی که باش استخدام شدم. می ارزید!»
با وجود رشوه ای که داد تا استخدام شود، می گوید خودش هیچ وقت رشوه نگرفته. جایگاه اداری اش اجازه می داد زیرمیزی های درست و حسابی ای بگیرد، اما «خدا می داند یک قران هم دزدی نکردم! بودند افرادی مثل من که زندگی شان را با پول دزدی و رشوه ساختند.» رشوه را به لهجه اصفهانی اش می گوید «رُشوه».
«ارتقاء برای زنان ممنوع بود» کارکردن برای طلعت جوان، سخت و گاه آزاردهنده بوده: «سال ها آن جا خون دل خوردم. به عنوان ماشین نویس استخدام شدم. به عنوان دیگری نمی توانستند استخدامم کنند. فقط ماشین نویسی را در شان زن می دیدند.» می گوید همکارانش به او حسادت می کرده اند. «تمام مردهایی که در اداره ام بودند، تصدیق ششم ابتدایی داشتند. حتی یک دیپلمه یا یک سیکلی هم بین شان نبود. ولی دستور بود که به زن ترقی ندهند. برای زن اهمیت قائل نبودند. تا این که سال ۴۵ یا حول و حوش آن بود که دستور آمد خانم ها می توانند در اداره ها سمت بگیرند. تا قبل از آن سمت نداشتم. شدم رئیس دفتر اداره. دوسال که گذشت، شدم رئیس امور اداری. با همین سمت هم موقع انقلاب بازنشسته شدم. نوشتم به اداره که چون سنوات خدمتم به حد نصاب رسیده و شوهرم هم مریض است، می خواهم بازنشسته شوم.»
آرزوی برآورده نشده خانم شاه ناصری، این بوده که به دانشگاه برود و تحصیلش را ادامه دهد. «آن موقع که دیپلمم را گرفتم، اصفهان دانشگاه نداشت. فقط تهران بود. اما بودجه اش را نداشتم که بروم تهران. آرزویم بود می رفتم دانشگاه. اما نمی توانستم. اقوام مان امل بودند! بد می دانستند. بعدش هم که برای خودم حقوق بگیر شدم، شوهر کرده بودم و بچه داشتم. نمی توانستم ولشان کنم و بروم دانشگاه.»
«به روی شوهرم نیاوردم که دیپلم ندارد»
طلعت، ۲۳ ساله بود که ازدواج کرد. با شوهر مرحومش که شیرازی بود و ۱۰ - ۱۵ سال از خودش بزرگ تر، در همان اداره ای که کار می کرده آشنا شده است. هیچ خواستگاری یا مراسم رسمی ای هم در کار نبوده. همسرش او را پشت تلفن از پدر طلعت خانم خواستگاری کرده است. «وقتی گفتم این خوب است، پدرم راضی شد. می دانست راه خطا نمی روم.» مهریه خانم شاه ناصری، هزار تومان بوده: «نه پَست بود و نه مثل این روزها که میلیون میلیون است.» همسر خانم شاه ناصری، تصدیق ششم ابتدایی داشته: «ولی در تمام عمر یک بار به رویش نیاوردم که من دیپلم دارم و تو نداری.»
حالا ۳ دختر، ۱ پسر، ۱۱ نوه، و ۶ نتیجه دارد. به تربیت فرزندانش می بالد: «در تربیت این ها کم نگذاشتم. برایم ارزش قائل اند که تربیتم درست بوده.» طلعت شاه ناصری می گوید: «هرچه خودم به عنوان یک زن تحقیر شدم، عوضش دخترهایم را جوری بار آوردم که زیر بار تحقیر زن نروند.»
خانم شاه ناصری این بخت را داشته که همسری هم فکر و هم عقیده اش داشته باشد. «اصلا یک بار هم حرف این نشد که نروم سر کار.» البته به نظر خودش، این به خاطر «حجب و حیا»ی خودش بوده و این که شوهرش می دانسته طلعت کار خطایی نمی کند: «در این ۳۰ سال که در اداره بودم، یک بار کسی به من نگفت چرا خندیدی یا چرا با فلانی آن طوری حرف زدی؟ خودم می فهمیدم چه طور رفتار کنم. با حیا رفتار می کردم. حجاب نداشتم اما یک بار هم آستین کوتاه نپوشیدم.»
روزگار خودش را با این روزها مقایسه می کند: «حالا با وقتی که ما درس می خواندیم، خیلی تفاوت دارد. آن زمان هنوز حجب و حیا بود. هنوز دخترها دنبال حرکت هایی که حالا می روند، نبودند. ولی حالا هرکی هرکی است! دخترها که هر کار می خواهند می کنند و پسرها هم که برایشان خوب شده! مثلاً دوست می گیرند؛ رفیق می گیرند. اما من از این حرف ها نداشتم. ابداً!»
«از زن بودنم، شرمنده ام»
صدای خسته و بی رمق طلعت خانم وقتی تلخ می شود که یاد دشواری ها و مشقت های زندگی اش به عنوان یک شهروند مونث جامعه ایرانی می افتد: «در عمری که کرده ام، همیشه از زن بودنم عار داشته ام. می گویم خدا به من ظلم کرد که زن خلقم کرد با همان لحن مادربزرگانه اش می گوید: «قدر مرد بودنت را بدان! نمی دانی زن چه قدر توسری می خورد...»
طلعت جوان جز این که از زن بودنش ناراحت بوده، علاوه بر آن از زمانه اش هم دل خوشی نداشته: «جوان که بودم می گفتم ۵۰ سال زود به دنیا آمده ام! به خیالم ۵۰ سال بعد همه چیز ترقی می کند! نمی دانستم این اوضاع می شود!» می گوید دیگر حالا به ۵۰ سال بعد هم فکر نمی کند: «نمی خواهم باشم. مایه دردسر شده ام. دیگر مغزم کار نمی کند... این قدر خسته و مریضم که هیچ چیز از این روزهایم نمی فهمم. بیشتر از این ناراحتم که زمانی یک مقامی برای خودم داشته ام ولی حالا این طور زمین گیرم.»



خاطره ای یادش می آید که لبخند به چهره اش می آورد: «یکی از معلم هایمان، آقاجان «همامی» بود. خداوند ادبیات بود. یک بار سر کلاس از همه دانش آموزها سوالی پرسید که هیچ کس نتوانست جواب بدهد اما من جواب دادم. برایم نوشت: اگر شه ناصری پندم دهد گوش / نسازد پندهایم را فراموش / رباید گوی سبقت همگنان را که با فهم است و با ادراک و باهوش.» به شوخی و خنده اضافه می کند: «اما حالا نه فهم دارم، نه ادراک، و نه هوش! دیگر جمع و تفریق هم یادم رفته.»
«زیر سایه مرتضی علی»
طلعت شاه ‌ناصری و خانه‌اش در خیابان «خاقانی» اصفهان، هر دو از مرداد این شهر بی رمق تر شده اند. از آن بلند پروازی ها دیگر خبری نیست. حالا حکایت پیری و نارسایی کبد و قرص های صبح و ظهر و شب است و نفس ها که سخت و بریده می روند و می آیند. خانم شاه ناصری این روزها از کم کاری کبد رنج می برد. فقط ۴ درصد از کبدش وفادار مانده است. این نارسایی، بدنی نحیف و کم رمق برایش باقی گذاشته. همه «گذشته ها» را با بیانی گرم، مثل یک قصه تعریف می کند؛ قصه ای که البته به فراخور سن و سال، رشته اش مدام از دست قصه گو در می رود.
می گوید «رفتنی» است و دعا می‌کند: «همه مان زیر سایه مرتضی علی». «مرتضی علی» را با تاکید خاصی می گوید و بعد با لحنی که انگار بخواهد کسی را از اشتباه در بیاورد، توضیح می دهد: «درست است که مثل خیلی های دیگر نبوده ام و مدرسه رو و دختر بیرون شدم؛ اما اهل دین و مذهب هم بودم. شاید بعضی وقت ها حواسم پرت شود و نماز یا روزه ام پس و پیش شود اما "معتقد"م. اگر الان برایم قرآن بیاورید و هرجایش را باز کنید، می توانم بخوانم. این ها را همه در مدرسه یاد گرفتم.»
بعد از ساعتی، وقت رفع زحمت می رسد. توان بدرقه را ندارد اما همان طور که به زحمت از روی مبل چوبی بلند می شود، با لحنی که رنگی از هشدار دارد، می گوید: «طولی نمی کشد که شما هم همین می شوید؛ مثل من پیر و افتاده. یک دفعه چشم باز می کنید می بینید دیگر نمی توانید آن کارهایی که سابق می کردید را بکنید... دو چیز است که نمی شود کاریش کرد: یکی پیری، و یکی هم مردن.
 

**************